رمان ازدواج اجباری قسمت13

ازدواج اجباری قسمت 13


داشتم کلافه میشدم ماشینمون پشت ماشین علی بود اونم که ماشاالله مثل لاک پشت میروند خوابم گرفته بود ازون طرفم آرش بی تابی میکرد
بلندش کردم تا یکم بیرون و ببینه شاید ساکت بشه
همش گریه میکرد و ساکت نمیشد
-آروم عزیزم چت شد تو یهو،هیس مامانی
ازون طرفم کامران بایه دستش فرمون و گرفته بود با یه دستش داشت با آرش بازی میکرد ولی مگه ساکت میشد
کامران-شاید گرسنشه،چیه بابا؟آروم چرا گریه میکنی؟
-نه بابا همین الان بهش شیر دادم،کثیفم نکرده
داشتم کلافه میششدم
دست بردم و اهنگ کم کردم
-آرررش مامانی چته قربونت برم؟چرا اینقده بی تابی میکنی؟
-دوباره بهش شیر بده شاید ساکت شه
-میگم همین الان بهش شیر دادم
-خوب دوباره بده
پوفی کردمو دکمه ها مانتوم و باز کردم ولی نه گرسنشم نبود
با نگرانی گفتم
-کامران این اورژانسای سر راهی دیدی وایستا ببینم چشه
-باشه،شاید گرمشه
کلر ماشین و روی آرش تنظیم کرد
بالا پایینش میکردم
لباسش و دادم بالا و روی شکمش و ماساژ میدادم شاید آرومش کنه
-هیسسس،اروم نفسم آروم
کم کم گریش بند اومد ولی من هنوز نگران بودم
کامران که خودشم معلوم بود کلافه شده سبقت گرفت و از ماشین علیشون فاصله گرفت و گاز داد رفت
آرش روی پام خوابش برده بود
آروم ماساژش میدادم
وقتی احساس کردم سرد شد خم شدمو از پشت پتوش و برداشتم و روش انداختم
-آخ خسته شدم بهار
-خوب میخوای یجا واستا استراحت کن
-نه دیگه رسیدیم فایده نداره
-باشه
تا 1 ساعت بعدش مشهد بودیم
ساعت 3 بعدازظهر بود کامران جلوی یک هتل نگه داشت
-بشین تو ماشین تا من با علی برم ببینم اتاق دارن یا نه
-باشه
نوشین اومد در سمت راننده رو باز کرد و نشست
-خوبی؟این جوجو خوابید؟
با ناراحتی گفتم
-آره نمیدنم چش شده بود کلافمون کرد همش گریه میکرد باید ببرم دکتر نشونش بدم
-چرا؟
-نمیدونم اینارو بیخیال چرا این نازلی و داداشش و اوردین؟
-والا اینا دیشب اومده بودن خونمون منم واسه اینکه دکشون کنم گفتم فردا مسافریم ایام خیلی شیک خودشون و انداختن به ما
-وا؟
-والا!!! راستی شنیدم یه چند روزی با کامی زده بدین به تیپ و تار هم اره؟
-اوهوم باهم قهر بودم بعد اومد منت کشی منم باهاش اشتی کردم
-توم که منتظر بودی>
-اوهوممممم
-مرگ
در سمت من باز شد برگشتم کامران بود
-بیاین پایین اتاق دارن
-ماشین و همینجا پارک میکنی؟
-نه شما برید داخل ما ماشینارو میبریم تو پارکینگ
به سختی از ماشین پیاده شدم مانتم چروک شده بود شالم حسابی رفته بود عقب این یارو نویدم زل زده بود بهم
بهش چشم غره ای رفتم رو به کامران گفتم
-عزیزم شالم و میدی جلو؟
-برگشت طرفم و موهام و مرتب کرد و شالمم داد جلو
-شما برید داخل ت ماشینارو پارک کنیم
-وامیستیم شمام بیاید دیگه
-باشه
سریع برگشتن
رفتیم داخل و بعد تحویل گرفتن کلیدا سوار اسانسور شدیم
ما دخترا تو یه اتاق پسرام تو یه اتاق بودن
اوففف حالا چطوری این دختره ور باید تحمل میکردم انگار از دماغ فیل افتاده
اصلا اینارو بیخیال من کامران میخوام
-بچه ها من میرم پیش کامران اینجوری آرش شبا بیدار میشه سر و صدا میکنه نمیذاره بخوابید
نوشین-راست میگی ها
کامران-پس واستین تا عوض کنم
-هرکی بازنش تویه اتاق
نازلی-خوب من که شوهر ندارم چی؟
همچین اینارو باز نازو لبخند رو به کامران گفت که میخواستم بگم نازیییییی موش بخوره تورو بیا خودم شوهرت میشم دختره خاک برسر
کامران به سردی جواب داد-شما با داداش گرامشتون تو یه اتاق تشریف ببرید
بد خورد تو ذوقش بدبخت کنف شد
کامران دوباره برگشت
در اتاق و باز کرد و ساک و وسط اتاق ول کرد و خودشو پرت کرد رو ی تخت
-اخخخخخخخ مردم
با لبخند نگاش کردم که چشمک زد و دستاش و از هم باز کرد
-بدو بیا بغل عمووووو
-نوچ عمو جون پاشو برو حموم که بو میدی
-ها راست میگی ولی بعدش باید بیای لغل عموها
خندیدم و گفتم
-خیل خوب تو فعلا برو حموم تا بعد خدا بزرگه
رفت چمدون و باز کرد
-چی آوردی واسم؟
-همونطور که مانتوم و در میاوردم گفتم
-خوب ببین چی آوردم
یه شلوارک سورمه ای اسپرت با تیشرت مشکی برداشت حولشو برداشت و رفت حموم
منم لباسامو اماده گذاشتم تا کامران اومد بیرون برم حموم
توی حموم رفته بود داشت واسه خودش کنسرت زنده اجرا میکرد
حوصلم سر رفت
رفتم در حموم و زدم
*** اومد بیرون
با چشای گرد شده نگاش کردمو گفتم
-برو تو ببینم بی تربیت
خندید و گفت
-بیخیال چیه؟
-میخواستم بگم زود بیا منم میخوام برم حموم
دستمو کشید و گفت
-خوب توم بیا
مقاومت کردم و گفتم
-نمیخوام بیا مراقب آرش باش
-باشه تا چند دقیقه دیگه میام
-باشه فقط زود
در و بست و دوباره رفت داخل
بعد چند دقیقه لباس پوشیده اومد بیرون
داشت با حولش موهاش و خشک میکرد
تاپ پشت گردنی سفیدمو که یقش تا وسط سینم بود با یه شلوارک بالای زانوی مشکی برداشتم
-مراقب آرش باش تا بیام
-خیل خوب برو دیگه
تندی خودمو شستم و اومدم بیرون آخ که چه کیفی داد حموم
کامران گرفته بود خوابیده بود
حولمو شبیه این کلاهای هندی درست کردمو کنار کامران دراز کشیدم
خودمو تو بغلش جا دادم
با صدای در از خواب بلند شدم
کامران هنوز خواب بود یه ذره از در و باز کردم که نوشین درو هل داد و با نازلی اومد داخل
نوشین-ای بابا شما که هنوز خوابید
خمیازه ای کشیدمو گفتم
-هیس بابا نمیبینی خوابن؟
نوشین اروم گفت
-بابا خوب حوصلم سر رفت
نازلی با حرص سر تا پای من و نگاه کرد بعدم خیره شد به کامران دلم میخواست جفت پا برم تو دهنش دختره بیشور
رفتم تو سرویس تا دست و صورتمو بشورم
کامران خواب خواب بود
نوشین روی صندلی میز ارایش نشسته بودو داشت واسه خودش لاک میزد
نالیم داشت با گوشیش ور میرفت
رفتم طرف تخت و کنار کامران نشستم
-کامران عزیزم بلند شو
-تکونی نخورد
-کامی بلند شو دیگه چقدر میخوابی؟
چشاش و یه ذره باز کرد و دستمو کشیدو من و انداخت تو بغلش و با صدای خوابالودش گفت
-بگیر بخواب بچه خوابم میاد
وول خوردم تو بغلش وگفتم
-ای بابا ولم کن بلند شو بچه ها تو اتاقن
این و گفتم تاشاید ولم کنه
با چشمای بسته گفت
-غلط کردن اومدن تو اتاق چیکار؟
خواستم جوابشو بدم که نوشین سریعتر گفت
-خودت غلط کردی بچه پررو بلند شو ببینم
-اه نوشین ساکت شو میخوام بخوابم
-کامران بلند شو منم ول کن
نازلی گفت
-چیکارش دارین خوابش میاد خوب
کامران با صدای نازلی وولم کردو اروم گفت
-این مامانم اینا اینجا چیکار میکنه؟
خندیدم و بلند شدم موهام و شونه کردم
آرش بغل نوشین بود و داشت باهاش بازی میکرد اونم صدای خندش هرچند دقیقه یه بار بلند میشد
کامران روی تخت نشست و دستاش و کشید
-آخخخخخخخ که چقده چسبید
-سلام داماد
کامران لبخندی به نوشین زد و گفت
-سلام به روی ماهت
نوشین لبخندی زد و خودشو مشغول بازی با آرش کرد
نازلی با لبخند به کامی سلام داد که اونم به سردی جوابشو داد انگار یه سطل اب یخ ریخته باشی رو سر نازلی رفتم طرف نوشین و گفتم
-این **** مامان و بده که باید شیر بخوره
با لبخند بچه رو گذاشت بغلم کنار کامران روی تخت نشستم داشت با گوشیش ور میرفت
داشتم به آرش شیر میدادم که برگشت طرف آرش و گفت
-به گل پسر ما رو باش چطوری نفسم؟
-آرش خندید و دوباره مشغول شیر خوردن شد
کامران صورتشو بوسید و بلند شد تا بره دستشویی
نوشین اومد کنارم نشست و رو به نازلی گفت
-نازلی اون کلید پشت سرت و بزن تا روشن شه اتاق
اتاق که روشن شد آرش چشاش و بست
-قربونت برم من
دستش که شستم و محکم گرفته بود بالا آوردم و بوسیدمش
کامران اومد بیرون و مشغول شونه زدن موهاش شد
کامران-علی کجاست؟
-رفتن با نوید بیرون گفتن کار دارن
-چه کاری ؟
-نمیدونم فکر کنم مارو پیچوندن
-رفته دختر بازی
نوشین باحرص به کامران نگاه کردو گفت
-غلط کردی
کامران شونه ای بالا انداخت و گفت
-یکی دیگه میره دختر بازی به من میگی غلط کردی؟
-غلط کرده با تو
کامران اومد خودشو انداخت رو نوشین که روی تخت نشسه بود و شروع کرد باهاش کشتی گرفتن
با خنده بهشون نگاه میکردم
نوشین داد میزد
کامران قهقه میزد
نازلیم واستاده بود یه گوشه داشت نگاه میکرد
کامران شروع کرد به قلقلک دادن نوشین
نفس نوشین بند اومده بود
-بهار....تورو خدا.....کامران
دست کامران و گرفتم و گفتم
-ولش کن کشتیش به رو
با خنده از روی نوشین بلند شد
نوشین از موقعیت استفاده کردو خودشو انداخت پشت کامران موهاش و کشید
با صدای بلند اونا آرش دست ا خوردن برداشت و بهشون نگاه کرد ولی هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که بلند زد زیر گریه
هردوشون با صدای گریه آرش تموم کردن جنگشون و ساکت شدن
با اخم رو بهشون گفتم
-خوب شد حالا خودتون بیای ساکتش کنید
یه نگاهی بهم کردن و بهم نزدیک شدن
آرش با دیدن اون دوتا بلند زد زیر گریه
داد زدم
-بمیریدددد ایشاالله
از جام بلند شدم و لباسمو مرتب کردم راه میرفتم باهاش حرف میزد
-آروم فدات شم،خودم میکشمشون،ترسیدی مامان قربونت بره
کامران اومد کنارم و آرش و از بغلم گرفتم
یکم قربون صدقش رفت و بالا نگهش داشت تا بالاخره ساکت شد
نفس راحتی کشیدم گوشیم و که داشت زنگ میخورد برداشتم
-جانم بابا
-
-قربونت برم اره رسیدیم
-آره اونام خوبن ،جای شما خالی
-
-چشم قربونت برم شمام مراقب خودتون باشین
-
-قربونت برم خداحافظ
بابا سلام رسوند
اونام گفتن
-سلامت باشه
در و زدن کامران رفت درو باز کنه
علی و نوید بودن
کامران نگهشون داشت و رو به من گفت
-بهار لباس بپوش بچه ها میخوان بیان تو
سریع لباسامو عوض کردمو یه شالم سرم انداختم
جلوی علی راحت بودم و شال سرم نمیکردم ولی جلوی این پسره...
کامران از جلوی در کنار رفت و اون دوتام اومدن داخل
علی با دیدن نوشین گفت
-توچرا این شکلی شدی؟چرا اینقده سرخی؟
نوشین خودشو انداخت روی تخت و با بی حالی گفت
-ازین یارو بپرس
کامران خندید و گفت
-به من چه میخواستی کرم نریزی
نوشین با حالت تهاجمی بلند شدو گفت
-من کرم ریختم
-نه پس من کرم ریختم
-نوشین میگرم دوباره لهت میکنم ها
-غلط میکنی
کامران به طرفش خیز برداشت که اونم دویید و پشت علی قایم شد
رو کردم به اون دو نفر و گفتم
-بشینید
علی-اماده شید بریم بیرون
نوشین هورایی گفت و رفت با نازلی تا اماده بشن
اون دونفرنم رفتن از اتاق بیرون
مانتوی مشکیم و با شلوار ابی کمرنگ تنگم و با شال همرنگش سرم کردم کفشای لژ دارم و پام کردم موهامم بالای سرم فکل کردم
نشستم جلوی میز وشروع کردم ارایش کردن
رژ گونه صورتیمو با رژ صورتیم زدم دور چشمم مداد کشیدم تا چشام یکم حالت بگیره پاچه گیر بشه
موبایلمو برداشتم
کامرانم یه تی شرت مشی با شلوار لی اب کمرنگ پوشیده بود موهاشم فشن درست کرده بود
خوشم اومد از ستی که کرده بودیم
آرش و اماده کردم یه بلوز شلوار آبی تنش کردمو دادمش دست کامران
خودم سختم بود با اون کفشا بغلش کنم
بچه ها تو لابی منتظرمون بودن
با اومدن ما اونام از جاشون بلند شدن سوار ماشینا شدیم و راه افتادیم طرف شاندیز
هوا رو به تاریکی بود شبای شاندیز عشق بود
ماشینا رو پارک کردیم و پیاده شدیم
رفتیم تویه یکی از آلاچیقا نشستیم و الاچیق روبه روییم گروهی از دختر پسرای جوونی بودن که معلوم بود باهمدیگه دوستن
با نشستنمون دخترا و پسرا شروع کردن هووو کشیدن
تو دلم گفتم
زهرمار باز دوباره شروع شد
پسرا قلیون سفارش دادن
نازلی هی داشت واسه پسرای روبه رویی عشوه خرکی میومد
نوشین کثافت عجب تیپی زده بود
یه مانتو قهوه ای و شال کرمی و شلوار تنگ کرمی پوشیده بود موهاشم فرق وسط از شل ریخته بود بیرون ارایششم مثل من بود ولی حسابی داف شده بود
قلیونارو که آوردن بچه ها شروع کردن کشیدن
بوی دود اذیتم میکرد ولی با این که کامران سیگار میکشید هیچی نمیگفتم
نوید که معلوم بودتو کف یکی از دختراست چشم از طرف بر نمیداشت و دختره ام که معلوم بود بدش نیومده عشوه خرکی واسه این یارو میومد
پسرام که حسابی زل زده بودن به ما دخترا بیشتر از همه من بدبخت
محلشون ندادم و مشغول حرف زدن با نوشین شدم
کامران واسمون بستنی سفارش داده بود
با سنگینی نگاهی برگشتم اون سمت
یکی ازهمون پسرا بود خیره خیره نگام میکرد با اخم نگاش کردم
که با دوستاش گفت
-ای جونم چشم ،ای جونم قیافه
بعدم بلند زدن زیرخنده
کامران که فهمید
با اخم نگاهی بهشون کرد و رو به علی گفت
-پاشو بریم یه تخت دیگه
علیم که معلوم بود از نگاه پسرا به زنش حسابی عصبی شده قبول کرد
با بلند شدنمو صداشون و میشنیدیم که داشتن تیکه مینداختن
از کنارشون رد شدیم و رفیتیم قسمت بالای رستوران خیلی خوشگل بود
با خیال راحت دیگه اونجا نشستیم نوشین گوشیش و در اورد مشغول عکس گرفتن شد
از همه دوتایی عکس انداخت خیلی عکسای خوشگلی شده بود
چند تا دختر شیک و خوشگل از کنارمون رد شدن با دیدن آرش که تو بغلم بود یکیشون جیغی کشید و اومد طرفم با صدای مهربونی گفت
-میشه این نی نی رو ببینمش؟
لبخندی بهش زدم و گفتم
-آره عزیزم
دخترای مودب و باحالی بودن اصلا محلی به پسرا نذاشتن
خودشون و معرفی کردن
-یکیشون اسمش نسترن بود خیلی دختر باحال و خونگرمی بود والبته خیلی ناز
دومیشون اسمش زهرا بود اونم مثل نسترن و دختر سومیم اسمش روناک بود
خیلی دخترای خوبی بودن روناک از همشون خوشگلتر بود
مام خودمون و معرفی کردیم
نوشین دعوتشون کرد بشینن
نسترن-مزاحمتون نیستیم؟
-نه عزیزم
اونام اومدن کنارمون نشستن
روناک آرش و بغل کرده بود قربون صدقش میرفت
نسترن-وای که این بچه بزنم به تخته چقدر نازه ،وای اینهو فرشته هاس،اسمش چیه؟
نوشین جواب داد
-آرش
روناک-الهی اسمشم مثل خودش خوشگله
زهرا گفت
-بچه کدوماتونه؟
با شیطنت بهش نگاه کردم و گفتم
-به نظرت بچه کیه؟
هرسه تاشون نگاهی بهم کردن
زهرا گفت
-به نظرم مامانش
بهمون نگه کردو رو به نوشین گفت
-نوشینه
روناکم برگشت طرف کامران و با موشکافی نگاش کرد و گفت
-باباشم آقا کامرانه درسته؟
زدیم زیر خنده که نوشین گفت
-نه عزیزم باباش و درست گفتی ولی مامانش من نیستم البته خیلی خوشحالم که شوهرم این عتیقه نیست
کامران دود قلیون شو توی صورت نوشین خالی کردو گفت
-دلتم بخواد البته منم خیلی خوشحالم
نوشین که داشت سرفه میکرد گفت
-خودم کفنت کنم کامران
داشتیم باهم به کل کلای اون دوتا میخندیدیم که یهویی نسترن گفت
-مامانش بهاره آره؟
این هنوز داشت فکر میکرد
لبخندی بهش زدم و گفتم
-آره عزیزم این گل پسر منه
-ولی توکه میزنه خیلی سنت کم باشه
-آره من 17 سالمه
هرسه تاشون با تعجب نگاهی به من و کامران و آرش کردن و باهم گفتن
-نههههههه
خندیدیم و گفتم
-آره
دخترای خوبی بودن شماره هاشون و ازشون گرفتیم اونام شماره مارو گرفتن البته فقط دخترا رو
اونا اهل مشهد بودن
موقع رفتن نوید به روناک شماره داد که اونم با اخم نگرفت و با همه خداحافظی گرمی کرد ولی به نوید که رسید به سردی باهاش خداحافظی کرد
قرار شد اگه خواستیم جایی بریم بهشون خبر بدیم اونام بیان
ادمایی خونگرم و مهربونی بودن
سوار ماشینشون که پرشیای سفید بود شدن و واسمون بوق زدن و رفتن مام سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت هتل
شام و خورده بودیم واسه همین هرکی رفت تویه اتاق خودش واسه خواب اماده شد
صبح قرار گذاشتیم بریم حرم



موضوعات مرتبط: رمان ازدواج اجباری,
[ سه شنبه 30 شهريور 1395 ] [ 15:22 ] [ 2000 ]
[ ]
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]